پای برهنه برای ارباب
(پای برهنه برای ارباب )
از ساختمان عملیات اومدیم بیرون …
راننده منتظر ما بود ….
اما عباس بهش گفت : ( ما پیاده میایم شما بقیه بچه ها رو برسون ) …
دنبالش راه افتادم …جلوتر که رفتیم ….
صدای جمعیت عزادار شنیده می شد ….
عباس گفت : ( بریم طرف دسته عزادار ) …
به خودم اومدم که دیدم عباس کنارم نیست ….
پشت سر من نشسته بود روی زمین ….
داشت پوتین ها وجوراب هاش رو در می آورد…
بند پوتین هاش رو به هم گره زد و آویزونش کرد به گردنش و شد ( حر امام حسین )….
رفت وسط جمعیت و شروع کرد به نوحه خوندن ….
جمعیت هم سینه زنان راه افتادن به طرف مسجد پایگاه …
تا اون روز فرمانده پایگاهی رو ندیده بودم عزا داری کنه …
پای برهنه بین سربازان و پرسنل ….
بدون اینکه کسی بشناسدش…
خاطره ای از امیر خلبان عباس بابایی به نقل از سرهنگ خلبان فضل الله نیا “
کتاب علمدار آسمان ( نوشته محمد علی صمدی ) ص 49